شاققول : ( مُهر خرمن ، مُهرداغ ) ( قسمت پنجم )
تقسیم گندم : مبنای سهم گندم در اراضی دیمی یک چهارم گندم به ارباب می رسید و سه چهارم آن به خود رعیّت . ولی در اراضی آبی ، یک سوم گندم را ارباب بر می داشت و دو سوم به رعیّت می رسید . وسیله تقسیم در قدیم ، ظروف چوبی بود به شکل سطل چه به آن ” پیمانه ” می گفتند و گندم را با این پیمانه تقسیم می کردند . اما این ظاهر تقسیم و سهمی بود که به رعیّت می رسید ، جوجه را سرآخر پاییز می شمارند ، در عمل چیزی در بساط خرمن رعیت باقی نمی ماند .
گفتم پس سهم گندم رعیّت چه می شد ؟ . گفت ، آن ها از زمان برده داری نفرین شدگان روی زمینند ، استثمار شدگان استکبارند .
رعیت قبل از هر اقدام باید اول گندم ارباب را به انبارش تحویل می داد و بعد بر می گشت سر خرمن خود . کل سرمایه ی سالیانه اش همین بود . به صورت پول نقد نبود که در بانک ها بگذارد ، طلا نبود که در کاوه صندوق جای دهد ، زمین نبود که در شهر های دیگر بخرد و پنهان کاری کند ، ارز نبود تا از کشور خارج کند و در بانک ها و ممالک بیگانه سرمایه گذاری کند ، اداره ثبت و اسناد نداشت تا بنام خانواده ، فامیل و کودکانش انتقال دهد ، از مقامات نبود تا کسی از او جرأت حسابرسی ، تجسّس و تفحُّص را نداشته باشند ، آقا زاده نبود که در گمنامی بسر برد ، یا دزدی و غارت بیت المال را با نام های فی سبیل اللّه ، تکلیف شرعی ، برای رضای خدا انجام دهد . کل حاصل سالیانه اش همین بود که در خرمنگاه ، زیر پای مردم در دید همگان گذاشته شده بود . تا بر می گشت بر سرخرمن ، مفت خوارانِ قانونی و غیر قانونی دور خرمنِ گندمش صف کشیده بودند ، انگار این گندم باقی مانده سبد کالای حمایتی از طرف ارباب بود که باید در بین زیاده خواهان و نرمتنان پخش شود ، و الّا فقیر تر از رعیّت که کسی می تواند باشد ؟ . این درد از همه ی درد های گذشته سخت تر ، بدتر بود . از ارباب جرأت خواستن نتوانستند ، چسبیده بودند به غارت خرمن رعیّت .
گویند در یک خانه ای گربه ای خانگی زندگی می کرد ، صاحب خانه اندکی ته مانده غذا و استخوان به گربه می داد، گربه سیر نمی شد به خود می گفت عیبی نیست منتظر می مانم برای عید قربان سیر می خورم ، وقتی عید قربان می رسید و صاحب خانه قربانی می کرد ، گربه می دید از در و دیوارِ آسمانِ فلک گربه می بارد و هر کدام سهمی می خواهند ، به بیچاره گربه ی خانگی امان نمی دادند و در آخر چیزی برایش نمی رسید .
وعده بر سر خرمن بود ، ارباب برای ۴ من گندمی که برای کاشت تخم داده بود ۵ من گندم می خواست (مالیات ) ، از هر کسی که ۱ من گندم در طول سال قرض کرده بود از جمله ارباب در عوضش ۲ من گندم می خواست ( ربای ۱۰۰ درصد ) ، مباشر ولو اینکه نماینده ی ارباب بود و از ارباب حقوق می گرفت امّا از رعیت بر سرخرمن سهم گندم می خواست (رشوه ) ، لوتی های دور برِ ارباب که به عنوان اهرم فشار در مواقع نیاز وارد عمل می شدند در سر خرمن سهم می خواستند ( پول وحشت ) ، بعضی ها به نام ” سادات ” که راست یا دروغ ، با قصیده و یا بی قصیده ، از روستاهای دیگر و از شهرها می آمدند و در سرخرمن از رعیّت سهم می خواستند (خمس و …. ) ، می گویند دراویش در طول سال دست بردار نبودند به روستا و درِ خانه رعیّت می آمدند و سهم می خواستند ، کلانتر روستا که از رعیت حقوق می گرفت و در خدمت ارباب بود بر سرخرمن از گندم رعیت سهم خواهی می کرد ( لوتی محله ) . حق ” چارداق ” ( اتاقی کوچک و موقت ) که مباشران و نمایندگان اربابان از اولین روز خرمن کوبیدن تا اتمام کار خرمن چه بعضا سه ماه طول می کشید ، ۱۰ من گندم برای هر ” جوت ” زمین زراعی + خوراک روزانه ( هر ” جوت ” از ۵ / ۴ خروار تا ۸ خروار زمین زراعی بود ) از خرمن رعیّت سهم می خواست ، اراضی اوقافی در روستا ارباب دیگری بود برای رعیّت ، در کنار این خواستن ها هر رعیّت برای هر خروار زمین مبلغی نقد برای هر سال به ارباب پرداخت می کرد و پرداخت زکات از گندم نیز جای خود را داشت و …..
در این میان کسانی که لبانشان را دوخته بودند ، با صبوری به جای گندم دل و درونش را می خوردند ، چشمانشان را به پایان گندم دوخته بودند ، تمامی رنج های کاشت ، داشت و برداشت را از یاد برده و نفس در سینه حبس کرده بودند ، آه به دنبال آهی دیگر می کشیدند و منتظر می ماندند چه در آخر برای یک سالشان چه می ماند ، زن و بچه های رعیّت بودند ، همان هایی که در مزارع با اندک غذا بیشترین ترین کارکرد را در جلو آفتاب سوزان انجام داده بودند .
گفتم با این همه غارت ، بیگاری از رعیّت چه صیغه ای بود . ؟
موزه آذربایجان شرقی/ کاری از استاد حسینی / تجسم جهل عصر برده داری و عصر تمدن
شاققول : ( مُهر خرمن ، مُهرداغ ) ( قسمت ششم )
در این شیوه از برده داری پایدار تا به امروز ، در نظام ارباب رعیتّی ، رعیّت دیگر بنده و برده ی ارباب نبود ، اختیار جانش به ظاهر در دست خودش بود ، به پیشانیش مُهر داغ نمی زدند ، مستقلاً و جداگانه در میادین ” برده فروشی ” فروخته نمیشد ( غیر از افکار داعشیان ) ، در شیوه جدید ” ارباب رعیتی” ، رعایا به همراه کل اراضی روستا بفروش میرسید و به مالکیّت ارباب جدید منتقل میشد . یعنی این بار برده داری توسعه یافته و مدرن بود، مُهر داغ را نه به پیشانی برده ، چه به سند مالکیّت یک یاچند روستا باساکنان آن زده می شد .
در نظام ” برده داری ” ارباب به دنبال بهره کشی و به دست آوردن سود بیشتر از کار بیشتر انسان ها بود ، در شیوه جدید ارباب رعیّتی ، اصل موضوع استثمار تغییر نکرده بود ، این بار با نام های مدرن و فریبنده ی ، نظام بانکی همیشه بستانکار و رعیّت همیشه بدهکار ، امنیّت شغلی کارگران در نظام سرمایه داری ، شاه حاکم و رعیّتی محکوم ، و … ظهور کرده بود.
در این نظام ، رعیّت مجاز نبود زمین ارباب را ترک کند و یا هر چه دلش بخواهد در زمین بکارد .
در روستایی پرسیدم چرا رعیّت این همه ظلم را تحمّل می کرد و از روستا به روستاهای دیگر ” فرار ” تو بگو ” مهاجرت ” نمی کرد ؟ گفت اول اینکه کدام روستا بی ارباب بود ؟ دوم : رعیّتِ زن و بچه ای گرسنه ای داشت ، وسایل خانه داشت ، به کجا می توانست فرار کند .
روزی از مرحوم دکتر شریعتی مطلبی می خواندم اگر اشتباه نشود نزدیک به این مضمون ، مرد ازدواج کرد ایستاد ، بچه دار شد به رکوع رفت ، دوبچه داشت به سجده می رود ، سه بچه داشته باشد از سجده نمی تواند سر بلند کند و …. یعنی تسلیم ، البته برای رعیّت .
اربابان ، رعیّتِ را به عمد گرسنه نگه می داشت ، طولانی مدت جیره خوار و بدهکار خود می کرد، تا رعایا خودشان به این باور برسند ، که ارباب سایه خداست ، موجود زمینی نیست ، بی سایه ارباب رعیّت می میرد و روستا ویران می شود . اینگونه باور ساخته و پرداخته استحمار بود ،
تا زمانیکه مردم آگاه نشوند و نتوانند مسئولان خود را به درستی ، با آزاد اندیشی ، آگاهانه انتخاب کنند ، نظام به هر اسم و رسمی که باشد ، همان نظام ارباب رعیتّی است .
از طرفی آگاه شدن رعیّت ، استقلال فکری و آزادی بیان برای ارباب دردسر ساز بود، هر چراغی که روشن شود نوری بر تاریک خانه ی ارباب می تابانَد ، و این کار به مذاق ارباب خوش آیند نبود .
در همین عصر نظامات متمدن ، ” فراریان” تو بگو ” مهاجرین ” از دست شاهان به چه سر نوشتی دچار می شوند ؟.
می گفت ، هرکجا بروند آسمان همین رنگ است . اگر فرار می کرد و در روستای دیگر پناه نمی دادند ، بر می گشت از اولش ذلیل تر می شد ، زمینی زراعی اش را ارباب می گرفت. رعیت به همه ی این مشکلات آگاه بود، چاره ای نداشت مجبور بود به همه ی این ظلم و فشار تن در دهد و بماند ، انسان محکوم به زندگی است .
می گفت بعضا برعکس این اتفاق می افتاد یعنی این ارباب بود که به رعیت می گفت کسانی که مرا و این نظام ارباب رعیتی را قبول ندارید از روستای من بروند !!! . کجا بروند ؟ چرا بروند ؟ به زور سرزمین خدا را بوسیله قدرت تصرف کرده ، زمینی که خدا به بندگانش ارزانی داشته ، از سر سفره مهمانی خدایش می راند ، مصداق بارز آن حافظ اسد دیکتاتور و ….
بیگاری : یکی دیگر از سهم ارباب غیر از سهم گندم ، از خرمن جان رعیت بود ، بهره کشی از رعیّت به صورت کارِ اجباری ، مفت و بی پرداخت دستمزد . مردخانه در سال ۳ روز در بعضی از روستاها ۵ روز باید برای ارباب کار بیگاری انجام می داد و بانوان رعیت بنام “کلفت ” هر سال سه روز و بعضا از ۵ روز در خانه اربابانی که در روستا زندگی می کردند به خانواده اش کار مجانی و بیگاری انجام می دادند .
در روزی که قرار بود بیگاری برای ارباب انجام شود یک نفر بالای پشت بام مباشر و یا ارباب می رفت و برای رعیت ” جار ” می زد .
جَل ( بیا ) ” علاقا ” = چیدن علف هرز / جَل ” سواقا ” = کاه گل / جَل ” قالاقا ” = جمع کردن فضولات حیوانات اهلی از طویله / جَل ” دایاقا ” = حلاجی کردن پشم گوسفندان .
رعیّت نوبت بیگاری خود را برای ارباب می دانست .
جَل ” علاقا ” : بیا برای چیدن و تمیز کردن علف های هرز در اراضی کشت شده ی ارباب .
جَل ” سواخا ” : بیا برای ” کاه گل ” کردن پشت بام ارباب .
جَل ” قالاقا ” : …..
، بیدادگرانی که امکان دادخواهی از آن ها نبود
شاققول : ( مُهر خرمن ، مُهرداغ ) ( قسمت هفتم ، پایانی )
روستایی در شهر قره آغاج هشترود ( قالاق ) . عکس ، علی اصغر بالغ
جَل ” علاقا ” / جَل ” سُواقا “
جَل ” قالاقا ” : ( بیا برای درست کردن ” قالاق ” ) ” قالاق ” و ” قالاماق ” = بر روی هم جمع کردن ، فضولات خشک شده ی گاو و گوسفندان . فضولاتی چه از طویله به بیرون می ریزند ( مثل گاو داری ها ی امروزی) خیس شده ی آن ها را در روی زمین پهن می کردند و می گذاشتند خشک می شد به آن ها ” یاب با ” و ” چَرمِه ” می گویند ، بعد آن ها را بر روی هم به شکل مخروطی می چیدند و به آن ” قالاق ” می گفتند ، در زمستان برای گرمایش درون اتاق و تنور، آن ها را می سوزانند ، هنوز هم در روستاهای دور دست از این روش استفاده می شود .
انسان برای رفع نیاز های زندگی راه های مختلفی مطالعه و در محک تجربه به تکامل رسانده است ، در تولید گرمایش ، انسان از مواد سوختنی ” قالاق ” به ” گاز ” رسیده است . اما بعضا در جهل جا می زند .
جَل ” دایاقا ” : بیا برای حلّاجی و شانه کردن موی گوسفندان ، دوخت و دوز ، شست و شوی لحاف ، تشک ، کارهای روزمره خانه ، نان پزی و … ، توسط بانوانِ رعیّت به نام ” کُلفت ” که در یک برنامه بیگاری انجام می دادند .
پرسیدم اگر رعیت ، تن به این بیگاری نمی داد چه اتفاقی می افتاد؟ ، گفت این فرض از محالات بود و امکان نداشت ، این یعنی قبول نکردن ارباب و سلطه ی او . نه فقط این کار از محالات بود بلکه اربابان خط قرمز های زیادی داشتند از جمله ، انتقاد از ارباب ، در افتادن با خانواده ارباب ، اطرافیان ارباب ، نمایندگان ، هواداران ارباب و به دلیل حاشیه امنی که برای این مجموعه ایجاد شده بود گاها دست به کار های غیر اخلاقی می زدند .
از طرفی هر حرکت رهایی بخش از طرف اکثریت رعیّت توسط اربابان و عوامل قدرت به بدترین شکل سرکوب می شد . آنچه مانا بود ، اصل و اساس بهره کشی یک عده ی اندک از دسترنج توده ی انسان های بی دفاع و مظلوم به نام رعیّت !! . آیا انسان ها روزی ، خواهند توانست به انواع سلطه گری ها به هر شکل و شیوه ، با تمام پیچیدگی هایش پایان دهند .؟
سروده ی زیر از میان ده ها سروده ایست ، در ادبیّات کهن کودکان ، حاکی است که بزرگان ، نخبگان و فرهنگسازان جامعه ایرانی ، همسوی و هم جهت با نظام ارباب رعیّتی ، برده داری و کنیز گیری نبوده و نیستند . همیشه در کنار مردمِ زحمتکش ، رعیّتِ رنج دیده و مظلوم ایستاده و به روشنگری و بیداری پرداخته و می پردازند . تا سلطه گرانِ ” گنج ، جنگ و جهالت ” دست از تعدّی و تجاوز به حقوق مردم بردارند . اما دریغ از صاحبان سیطره ، هر بار به رنگی در آمده و می آیند .
سروده ای بسیار زیبا ، در شأن و مقام و منزلت رعیّت و کشاورز ، به قلم اندیشمندان و نخبگان ایرانی در قالب بازی های باستانی کودکان طراحی شده است ، کودکان این بازی را در کوچه ها بازی می کردند تا” سروده ” از بچگی در روح و روان کودک برای همیشه ماندگار ماند .
بازی : بَبَی اچین چی . ( نگارش با گویش محلی )
بَبَی ، اَچین چی = ( ای نور دیده ها، ای تخم چشم ما، کشاورز )
بَی ، اَچین چی = ( ای آقا ، بزرگ و سرور ما ، کشاورز )
شام آغاجی =
( ای درخت زیبا ، ای سرو ما)
شاطیر گِئچی =
( ای تامین کننده ی نان زندگی ما)
قئوز آغاچی =
( ای گندم ، بوته ی سُنبل )
گوتور گِئچی=
( ای که در راه تامین زندگی ما ، سختی ها و ناهمواری های زیادی دیده ای )
هاپ بان = ( ای دانا ، ای اطلاع رسان خوب )
هوپ بان =
( ای نگهبان خوب ما )
یار اُل = ( همچنان برای ما یار باش، در کنار ما بمان )
یئرتیل = ( ولو اینکه در این ” یاریگری” برای ما ، از بین بروی و نابود شوی)
سو ایچ = ( ای مردم ، اگر از این توصیف عطش شما بر طرف شد ، از درک آن سیراب شدید )
گُئورتیل = ( پس مقام و منزّلت کشاورز برای شما تبین و تمام شد) .
سپاس از خوانش این نگارش
علی اصغر بالغ بازنشسته ی میراث فرهنگی بناب ۱۳۹۸