نمایش نوار ابزار

خاطره ای از شیخ احمد اعلایی

عکس فوق شادروان جناب شیخ احمد اعلایی است

خاطره ای از شیخ احمد اعلایی

        شیخ احمد اعلایی ، بنابی بود ، قبلا در سرای ممقانی حجره داشت و بعد از تخریب سرای قدیمی ممقانی حجره اش را به بازار حلّاجان منتقل کرد .

       صحّاف و شیرازه زن خوبی بود ، حساب ” سیاق ” را به خوبی می نوشت و می خواند ، با خطِ نوشته های قدیمی آشنایی داشت ، اسناد تاریخی زیادی داشتم برای رفع اشکال پیش هر عزیز حجره نشینی می بردم می گفتند آقای اعلایی می تواند برای توکمک کند ، اسناد قدیمی را به خوبی می خواند و در خوانش اسناد تاریخی کتاب دو جلدی ” نگاه نگاره ها ” برایم کمک زیادی کرد .

         در حلقه ی دولتیان نبود ، با آن کهولت سن ( ۹۰ ) سالگی پیاده هر روز به حجره اش می آمد و کارهای مردم را رو براه می کرد ، روزیش را از خدایش می ستاند ، تا آخرین روز در کنار مردم بود و مردمی ماند .

          عالِمی بود و برای خودش عالَمی داشت . نه زوری داشت ، نه زری و تزویری ، از میان خاطراتِ نگارنده با این بزرگوار به خاطره ای بسنده می کنم .

         روزی برای کمک به خوانشِ چند اسناد تاریخی مربوط به قیمت اجناس جهازیه که مبالغ اجناس را با حساب ” سیاق ” نوشته بودند به حجرهاش رفتم ، نزدیک ساعت ۱۳ بود یک خانم مسن با دخترش وارد حجره شدند ، دختر از پا معلول بود ، خانم گفت حاج آقا من خانه ای دارم می خواهم بدهم به این دخترم لطفا این را برای ما سند کن و من انگشت بزنم .

          ایشان بعد از بررسی اسناد خانه و چندین سئوال در ارتباط با تعداد فرزندان ، وضعیت مالی بچه هایشان و گذر معیشت خود خانم . پرسید چه مقدار از این خانه را به دخترت می دهی ؟ جواب داد همه اش را ، گفت همه اش را نده ، نصف اش را بده ، جواب داد نه حاج آقا همه اش را می دهم ، گفت حداقل یک چارک ( یک ، چهارم ) برای خودت نگهدار ، خودت می مانی و به مشکل می افتی ، خانم به روی دخترش نگاه کرد جواب داد حاج آقا همه اش را بنویس ، گفت نمی شود من نمی نویسم ، این بار اصرار از طرف دخترِ خانم زیاد شد ، و  حاج آقا گفت نمی شود ، دختر جواب داد حاج آقا عوضش هم من او را نگهداری خواهم کرد ، حاج آقا دید که دختر دست بردار نیست و دختره از پا  معلول است گفت دخترم تو خودت را نمی توانی نگهداری چطور از مادرت نگهداری خواهی کرد . اینجا بود که دختر به مادرش گفت برویم و رفتند ، به جایی دیگر و حجره ی دیگر .

        بعد از رفتن آن ها ، آقای اعلایی گفت  ظهر شد و هنوز دشتی و درآمدی حاصلم نشده ، عرض کردم حاج آقا ، خدا روزی را به درِ خونه ات رسانده بود ، با چند سطر نوشته روی کاغذ ، روزی در دستت بود، شما خودت پراندی و نخواستی و مشتری را بیرونش کردی .

     با یک مکث کوتاه گفت ، آن روزی نبود آن امتحان الهی بود ، آن دختره می خواست سر مادرش ، که ناچار مانده کلاه بگذارد ، دخترش حاظر نشد یک چارک خانه را حتی به شرط عمره به مادرش بدهد . معامله ی درستی نبود ، اگر می نوشتم عذاب وجدان می گرفتم .

        قانونا اگر می نوشت کار خلافی انجام نداده بود ، چنانکه همه بنگاه های معاملاتی می نویسند و پولشان را می گیرند ، اما انسانیّت و جدان کاری این اجازه را برایش نداد ، با آن نداشتن های مالی ، درآمد غیر وجدانی که آرامشش را به هم می زد نخواست .

امروزه معاملات به دو روش رسمی و غیر رسمی انجام می شود ، بنگاه های معاملاتی رسمی بیشتر قانونمند هستند شاید نشود در این معاملات تقلبی انجام داد ، سلسله مراتبی دارند و چند جا ثبت می شود و قانون هم از اینگونه معاملات دفاع می کند ، اما بی روح است مثل معاملات سنتّی که یک نوع اخلاق و وجدان انسانی در آن حاکم است ( چه در بالا آمد ) در بنگاه های معاملاتی مدرن ندارد ، قانون این بنگاه های معاملاتی را مکلف کرده چه بدون ورود به این مباحث معامله را انجام و ثبت کنند . شاید بتوان گفت فرهنگ ایرانی در اینگونه معاملات حاکم نیست . در عوض در اکثر معاملات سنّتی شخص نویسنده و مدیر موظف به رعایت هم قانون و هم اخلاق انسانی و ایرانی است ، اما مانند بنگاه های مدرن و جدید ، سیستم ثبت مطمئن و غیر قابل نفوذ را ندارند . یعنی هر دو معایب و محاسنی دارند و فرهنگ زمان خود را می طلبند .

روحش شاد و یادش گرامی . که انسان های نیک پندار و نیک کرداری . ( خاطره دیگر به وقت دیگر  ) .

  سپاس از حوصله ی خوانش این نگارش

 

علی اصغر بالغ بازنشسته ی میراث فرهنگی بناب

دیدگاه ها