نمایش نوار ابزار

❇️ – شهر کلاغ های بی داعش : قسمت ۷ و ۸

❇️ – شهر کلاغ های بی داعش : ( قسمت  هفتم  )

? – یاد ایّام

《…کوچک بودیم ، در فصل تابستان و پائیز ، دهه ۱۳۴۰ بود …》.

? – … لانه و خانه کلاغ ها را با اوهام و با دلایل بی اساس،  با چیدن شاخ و برگ  های درختان سکونتگاه هایشان را خراب  و امنیّت و آسایششان  را از بین می بردیم .

   از آنجایکه “زور” با عقل و اندیشه سرو کاری ندارد، خصوصا اگر این زورگویی،  زورشنوی به یک فرهنگ و عادت دیرینه تبدیل شده باشد. این بی درکی مانع از آن می شود تا بفهمیم،  دامن طبیعت زیستگاه همه ی زیندگان عالم است، طبیعت برای همه یک سفره باز کرده بنام عرصه زمین ، یک خانه درست کرده بنام کره زمین،  آن خدایی که نانش می دهد و نامش نمی پرسد ،  سایرین نیز حقّ حیات دارند و از این خوان احسان بی منّت خدا سهمی.  متاسفانه “زور”  با ادبیّات همزیستی مسالمت آمیز آشنایی ندارد.  و هم آن هایی که لیاقت استقلال، ایستادن به پای خود ندارند و عمله ی ظلمه شده اند،  در چنین شرایط سخت و نفس گیر ایجاد شده،  فهیمان پایشان را عقب می کشند و سکوت و  مهاجرت پیشه می گیرند.

    بعضی از انسان ها نیز دراین فضای ایجاد شده با همه چیز سر ناسازگاری دارند .  با فرهنگ، فرهیختگان، مردم  و  عقاید مردم،   شکار پرندگان و حیوانات ،  محیط زیست،  آب، خاک و خوراک،  رودخانه ها و دریاها ،  هوای پاک، و…

  ? –  “سیلپه” را از قسمت های پایین درخت بید می چیدیم ، اما وقتی پایین ها تمام می شد می رفتیم بالا ها نزدیک لانه هایشان، زبان بسته ها می دانستند که اتفاقی خواهد افتاد،  جیغ و فریاد “قارقار” دلخراش، کمک خواهی،  هنگامه ای می شد اول وقت صبح.  بعضاً حمله هایشان ما را وادار می کرد عقب نشینی موقت و مصلحتی کنیم،  تا فرصتی دیگر ، به وقت دیگر.  ساعت ها با ولوله کلاغ ها در صحنه  بودند و پشت همدیگر را خالی نمی کردند،  متحد و یک صدا،  بعد از رفتن ما آرامش به محله باز می گشت.

    کاش انسان ها هم به وقت کمک خواهی،  عاری از هر فکر و عقیده ای، زبان و قومیّتی،  همانند کلاغ ها عمل می کردند. که پای یک انسان گرفتار در میان است.

? – چیدن “سیلپه” و در آمد حاصله،  نه فقط برای خرید چغندر خوردن، چه برای خرید وسایل و ساخت وسایل  بازی هم خرج می شد.  یکی از این بازی های نشاط آور که در کوچه بیشتر بازی می کردیم “مازولاخ” یا “مازالاخ” بود (فرفره چوبی ، عکس ها در زیر متن).

? – “مازولاخ” یا مازالاخ ، از دو کلمه مازو + لاخ  تشکیل شده،  “مازو” دانه درخت بلوط در منطقه ی لرستان است،  شبیه “مازالاخ” می باشد، “لاخ” به معنای درجا تکان خوردن،(قبلا  بحث شده) ، “مازولاخ” یعنی “مازویی” چه در جا تکان می خورد و می چرخد.  این نام را به زیبای از طبیعت گرفته اند.

    نام های زیادی داریم چه در گویش محلی ‌نامشان را از طبیعت گرفته اند. مثلا “دارکوب” از عملش نام گرفته ، “قارقا”، “چوف چوفا”و “سیرسیرا”  از صدایش، “پیس پیسا” از بوی بدش ،( به هنگام دست زدن بوی بدی از خود پخش می کند ) “جُوَرچین” ( کبوتر ) از رنگش،  “مازو لاخ”،  “گردو”  از شکلش،  اُوویش = اُوویج = اُو + ویج = آب + جا و مکان = جای آب ، یعنی از ماهیّت ظرف بودنش نام گرفته است. ( وقتی دو کف دست هایمان را در کنار هم قرار داده،  به حالت گود در آوریم،  بشکل یک کاسه  در آمده و آب می خوریم، به این شکل شدن کف دست ها “اُوویج” می نامند ) و …

? – در هر صورت بازی با “مازولاخ” بسیار شیرین بود ، هر کودک برای خود مازولاخ داشت، نخ ” قیطان” را به بدنه ی “مازولاخ” یا مازالاخ می پیچیدند برابر شکل زیر، بالا برده و در هوا سرِ نخ را  در حالی که مازولاخ هم بازی خود را در زمین نشانه رفته بود ، محکم می کشیدند،   این نیروی کشش به نیروی چرخشی تبدیل می شد و نوک آن در زمین مدت ها می چرخید و اگر نوکش به مازولاخ دوستش می خورد امتیاز داشت.  بعضاً کودکان بدنه مازولاخ را سوراخ و درون  آن را خالی می کردند،  تا در هنگام چرخش صدای بَم شبیه آژیر تولید  شود،   مانند ” انسان های درون تهی که یک عمر درجا قدم می زنند،  غیر از داد و فریاد هنری ندارند”   کودکان از این کشف و ابتکار عمل مستقل خود لذت می برند و خوشحال می شوند.

   در دنیای کودکی، کودک به هر چیز کوچک شادی می کند به شرط اینکه در جمع کودکان و همسالان خود فرصت بازی ایجاد کرده باشند .  در این بازی چرخشِ مازولاخ هر بازیکنی بیشتر می چرخید ، آن بازیکن برنده بود.

( تحلیل و حکمت بازی از حوصله این متن خارج است) .

  عزیزان لطفاً با نقد و نظر به معلومات نگارنده بیافزایند .

? –  درسال ۱۳۸۲ برای جمع آوری اشیاء موزه مردم شناسی بناب به روستاهای دور دست با راه های خاکی و مالرو  از بخش “قره آغاچ” رو به سمتِ منطقه تکاب رفته بودیم. روستاهای کوهستانی  و…

 (ادامه دارد) ۷/ ۱۳۹۹

 

❇️ – شهر کلاغ های بی داعش : ( قسمت  هشتم  )

?? – یاد ایّام

? – 《… گرمابه تاریخی مهرآباد بناب از چند سال  پیش مرمت می شد برای ایجاد موزه.

   درسال ۲۳۸۲ و ۱۳۸۳ ، آخرین مراحل تعمرات گرمابه را انجام می دادیم ، از طرف اداره کل مامویّت یافتیم برای جمع آوری اشیاء موزه مردم شناسی بناب با همراهی همکار عزیزمان جناب آقای فلسفی از استان،  روستاهای دور دست با راه های خاکی و مالرو، از ۰بخش “قره آغاچ” رو به سمت  تکاب،  روستاهایی که به فرهنگ نیاکانشان پای بند بودند، و از تمدّن جدید چیزی میانشان راه نیافته بود،  روستاهایی با خانه های گلی از ۷ خانوار تا ۳۰ خانوار داشتند .

 در فاصله ی کمی از ورودی روستا چشمه ای بود چه آب روستا از این چشمه تامین می شد،  جلو چشمه یک جویباری زلال به طرف روستا جاری بود.  کنار هر دو طرف جویبار  درختان تبریزی بسیاری سر به آسمان کشیده بودند .  بالای درختان تعداد زیادی از کلاغ ها لانه و خانه داشتند،  شهر کلاغ ها بود. همه لانه ها به یک شکل و در یک اندازه، انگار یک معمار و فکری آگاه  ساخته بود،  تا میانشان فخرفروشی،  حسادت و چشم هم چشمی راه پیدا نکند چه سر منشا تولید بعضی از ناراحتی ها از همین جاست.

 ساعتی برای خوردن صبحانه کنار چشمه سفره پهن کردیم، هر چند به مدت کوتاه، امّا بوی عطر آگین هوا ، طعم و فضای آرام دلنشین  و صدای زندگی بی دغدغه را کشیدیم،  صدای کلاغ ها بلند تر و زیباتر از شلوغی شهر شنیده می شد تا دور دست ها می رفت، در کنار لانه ها در بالای درختان بی مزاحمت انسان ها به رقص و آواز آمده بودند، واقعا داشتند به تمام معنا زندگی می کردند.  یک بار دیگر خاطرات کودکی مثل فیلم در جلو چشمم به نمایش درآمد.  تازه فهمیدم اینان همان کلاغ هایی هستند که زورشان به زور ما نرسید و نتوانستند با جهالت ما کنار آیند به ناچار از کنار ما فرار و به اینجا پناه آورده اند.  شهر کلاغ ها بود.

? – بر روی هردرختی بیش از ۷ لانه داشت . صدای “قارقار” کلاغ ها بر سر درختان ، بی مزاحمت آدم ها ، جار و جنجال ماشین آلات، بی صدای نعره بلند گوهای گوش خراش،  وقت و بی وقت شهری، بی رعایت حقوق شهروندی و بی خوابی مریضان.  صدایشان هم مثل درونشان خشن هست.

 در این وادی کلاغ ها، سکوت آرام بخشی حاکم بود.

   با هیچ پوزشی زخم آن آزار و اذیّت ها را  توجیهی و مرحمی نمی شد کرد.  دلم می خواست صحبت کنم  و دلجویی امّا برای دلجویی  خیلی دیر شده بود، آن ها آزموده را دگر بار نمی آزمایند،  دگر آن قدرت نفوذ بیان دهه های گذشته در ما نمانده بود،  انصافا آن ها نیز در این مدّت به تجربه دست ماها را خوانده بودند و دیگر به حرف های مفت ما، حتی به خودما باور نداشتند.!!!

? – فکر می کنم عزیزان این اجازه را به حقیر می دهند چند روزی کلاغ ها را به حال رها کنیم،  تا کمی از فرهنگ بومی این زحمتکشان،  از خاطرات خرید اشیاء فرهنگی به موزه مردم شناسی بناب و آن چه دیدیم خلاصه ای در چند قسمت آورده باشم،  هرچند برای انگیزه ایجاد تنوع .

??- مردم روستاهای آن منطقه هنوز در میراث فرهنگی پدرانشان زندگی می کنند، دود تمدن چشمانشان را کور نکرده بود تا همدیگر را نبینند ، سرمایش به آن جاها نرسیده تا درهایشان را به روی هم ببندند، جار و جنجال  گوش هایشان را کر نکرده بود تا حرف همدیگر نشنوند،  گرانی ، تورم و تشریفات امانشان را نبریده بود تا جمع نشینی و همنشینی را تعطیل  و دید و بازدید را مزاحمت انگارند.  هنوز در گرمای داشته های پدران و بزرگان قومشان به آرامی زندگی می کردند . هر چند تمّدن و علم ، صنعت جدید مزایای خود را دارد ، اما در اندر حکایت همخوانی و همزیستی سنّت و تمدن  فاصله هاست.

    متّحد و  مهربان، وفا دار بهم ،  با انسجام  و همبستگی خانواده و عاطفه ها را پاسدار بودند ، یاری رسان همدیگر، انگار کل روستاها  تنه ی یک درخت بودند ، روستاهای کنار هم شاخه های آن،  مردمانش  برگ های این درخت،  به همدیگر نیاز داشتند و  عشق می ورزیدند.  میانشان مفلس، اختلاسگر ، فقیر ، اجاره نشین و دزد نبود . اگر خانواده ای کم بضاعت دیده می شد چه  اصطلاحا  “قره ” می نامند  و برای کارگری  می روند،  میراثی از دوره  ارباب رعیتی برایشان به ارث رسیده بود، “قره ها” کسانی بودند که در زمان ارباب رعیّتی،  ارباب زمینی برای زراعت  برایشان  نداده بود و دوره اصلاحات ارضی زمان شاه نیز بی زمین  مانده اند .

?-  گشتی که در داخل روستا داشتیم ،  درِ خانه ی  کسی بسته نبود مگر شب ها از برای حیوانات وحشی،  شبها یک سنگ و یا چوبی پشت در می گذاشتند تا باد باز نکند، بعضاً بین دو همسایه ی دیوار به دیوار  در بالای دیوار اتاق یک دریچه ای کوچک گذاشته بودند جلویش یک پرده ، این دریچه نقش آیفون را داشت بین بانوان خانه به وقت ضروت. و…

سپاس از خوانش این نگارش ( ادامه دارد )   ۸ / ۱۳۹۹

علی اصغر بالغ بازنشسته میراث فرهنگی بناب

  ???????

علی اصغر بالغ بازنشسته میراث فرهنگی بناب

 

دیدگاه ها
  • adminn پاسخ به دیدگاه

    [ارسال از بهزاد نبی قدیم]
    با سلام بسیار عالی?????????

    [ارسال از Sina Moshfeghi]
    کسانی که برای حفظ سنتهای فرهنگی و فرهنگهای سنتی جامعه منطقه تلاش می کنند بسیار بزرگتر و محترم از کسانی هستند که برای مدرن کردن فرهنگ و صنعت منطقه تلاش می کنند
    زیرا؛
    تولیدات فرهنگی و سنتی ما بسیار پول سازتر و با ارزش تر از واردات فرهنگی و تولیدات صنعتی الانن
    سنتهای یک اقلیم می توانند آنجا را به رفاه و خوشبختی و سعادت برسانند
    نه مدرنیته
    باشد که این کتابهای شما برای آیندگان بماند
    تا بعد از #فاجعه_بزرگ
    که باید خاک تالان شده را از نو بسازند
    بتوانند با مراجعه به این کتب
    دوباره منطقه را بازسازی کنند

    با درودی دیگر
    عالیست سینا جان ، جنابعالی لطف دارید
    حقیر هم با جنابعالی هم عقیده ام ، سنّت و تمّدن هر کدام مزایاهایی دارند، باید بر روی مزیّت ها و خوبی هایشان متمرکز و بهره جست، تعصّب به هر کدام به نظر حقیر بیراهه است.
    با سپاسی دیگر
    ??????
    [ارسال از Sina Moshfeghi]
    احسنت بله درسته
    پیروز باشید مثل همیشه

    [ارسال از مصطفی]
    سلام استاد فرزانه جناب اقای بالغ مروج فرهنگ و کتابخوانی. با هزاران سپاس. بازهم قلم زیبا و روانتان در این شب های پاییزی خاطرات کودکی را زنده کرد و ما را به دنیای عاری ازهرگونه بغض و کینه می کشد چه خوش بود آن روز ها افسوس که چون ابری آرام آرام از صحنه روزگار گذشتند.
    با ارادت .مصطفی یگانه
    [ارسال از بهزاد نبی قدیم]
    سلام استاد بالغ بسیار عالی بود ممنونم??

    [ارسال از Esmaeil Mohammadi]
    بسیار زیبا و پرمحتوا ممنون آقای بالغ???????
    [ارسال از اصغر بالغ]
    بزرگوارید جناب یگانه ، استاد حضرتعالی هستید ، حقیر اصغر بالغ هستم با اندک سوادی ،
    با آن نداری مالی ، دارایی و سرمایه های فرهنگی زیادی مردم داشتندو قدرش را ندانستیم
    ??????
    [ارسال از Esmaeil Mohammadi]
    بزرگوارید استاد افتخار شهر ما هستید ????
    [ارسال از مصطفی]
    شما آن قدر بزرگوار و متواضع وشکسته نفسی می کنید که باید به احترام سر به آستانتان بساییم .ما در محضر شما که به همه اهل تالار حق استادی دارید،افتخار تلمذی داریم.
    [ارسال از اسماعیل گرامی]
    چوخ گوزل ، استاد بالغ عزیز دست مریزاد ، تا امروز فکر می کردم اون مازراخ است ، امشب فهمید مازولاخ بوده ، درود بر شما ???????
    [ارسال از اصغر بالغ]
    سلام و عرض ادب
    جناب دکتر ، استاد مهربان . ممنون از محبت و توجه حضرتعالی
    بلی در گویش محلی مازراخ می گویند ، اما این واژه مستند به تصویر است و با معنا مطابقت دارد
    دوم در شهر های اردبیل و مشکین شهر بر خلاف گویش ما درست تلفظ می کنند ، مازولاخ می نامند.
    ??????

  • adminn پاسخ به دیدگاه

    [ارسال از مصطفی]
    سلام اقای فرزانه جناب اقای بالغ مروج فرهنگ و کتابخوانی. با هزاران سپاس. بازهم قلم زیبا و روانتان در این شب های پاییزی خاطرات کودکی را زنده کرد و ما را به دنیای عاری ازهرگونه بغض و کینه می کشد چه خوش بود آن روز ها افسوس که چون ابری آرام آرام از صحنه روزگار گذشتند.
    با ارادت .مصطفی یگانه
    [ارسال از بهزاد نبی قدیم]
    سلام اقای بالغ بسیار عالی بود ممنونم??

    [ارسال از Esmaeil Mohammadi]
    بسیار زیبا و پرمحتوا ممنون آقای بالغ???????
    [ارسال از اصغر بالغ]
    بزرگوارید جناب یگانه ، استاد حضرتعالی هستید ، حقیر اصغر بالغ هستم با اندک سوادی ،
    با آن نداری مالی ، دارایی و سرمایه های فرهنگی زیادی مردم داشتندو قدرش را ندانستیم
    ??????
    [ارسال از Esmaeil Mohammadi]
    بزرگوارید اقای افتخار شهر ما هستید ????
    [ارسال از مصطفی]
    شما آن قدر بزرگوار و متواضع وشکسته نفسی می کنید که باید به احترام سر به آستانتان بساییم .ما در محضر شما که به همه اهل تالار حق استادی دارید،افتخار تلمذی داریم.
    [ارسال از اسماعیل گرامی]
    چوخ گوزل ، اقای بالغ عزیز دست مریزاد ، تا امروز فکر می کردم اون مازراخ است ، امشب فهمید مازولاخ بوده ، درود بر شما ???????
    [ارسال از اصغر بالغ]
    سلام و عرض ادب
    جناب دکتر ، استاد مهربان . ممنون از محبت و توجه حضرتعالی
    بلی در گویش محلی مازراخ می گویند ، اما این واژه مستند به تصویر است و با معنا مطابقت دارد
    دوم در شهر های اردبیل و مشکین شهر بر خلاف گویش ما درست تلفظ می کنند ، مازولاخ می نامند.
    ??????
    [ارسال از بهزاد نبی قدیم]
    با سلام بسیار عالی?????????

    [ارسال از Sina Moshfeghi]
    کسانی که برای حفظ سنتهای فرهنگی و فرهنگهای سنتی جامعه منطقه تلاش می کنند بسیار بزرگتر و محترم از کسانی هستند که برای مدرن کردن فرهنگ و صنعت منطقه تلاش می کنند
    زیرا؛
    تولیدات فرهنگی و سنتی ما بسیار پول سازتر و با ارزش تر از واردات فرهنگی و تولیدات صنعتی الانن
    سنتهای یک اقلیم می توانند آنجا را به رفاه و خوشبختی و سعادت برسانند
    نه مدرنیته
    باشد که این کتابهای شما برای آیندگان بماند
    تا بعد از #فاجعه_بزرگ
    که باید خاک تالان شده را از نو بسازند
    بتوانند با مراجعه به این کتب
    دوباره منطقه را بازسازی کنند

    با درودی دیگر
    عالیست سینا جان ، جنابعالی لطف دارید
    حقیر هم با جنابعالی هم عقیده ام ، سنّت و تمّدن هر کدام مزایاهایی دارند، باید بر روی مزیّت ها و خوبی هایشان متمرکز و بهره جست، تعصّب به هر کدام به نظر حقیر بیراهه است.
    با سپاسی دیگر
    ??????
    [ارسال از Sina Moshfeghi]
    احسنت بله درسته
    پیروز باشید مثل همیشه

    اصغر بالغ, [۲۴.۱۰.۲۰ ۰۰:۱۵]
    سلام و عرض ادب جناب مهندس یزدانی ، به احتمال حضرتعالی این مجسمه را در موزه آذربایجان مشاهده کرده باشید. این مجسمه کار استاد حسینی است، گویای موضوع مطلب جنابعالیست ، که در کودکی بچه ها بی کینه از هم بازی می کنند، دست به دست هم داده اند یواش یواش که بزرگ می شوند، کینه و دشمنی و انواع تبعیصات زبانی ، رنگ پوست ، عقیده و جنسیت از بزرگان قوم به دلشان رسوخ کرده و رسوب می گذارد و به همدیگر پشت می کنند .
    بسیار گویا و عالی
    ??????

    [ارسال از یزدانی اسماعیل]
    سلام و درود بر جناب بالغ مایه افتخار همه تالار و یک بنابی اصیل و فرهیخته ، دقیقا تحلیل شما درست است ،البته بر اساس شعر استاد فریدون مشیری یک فرصتی است که انسان در جوانی بتواند از شکل گیری شخصیت درنده خویی مانع بشود ، در صورت غفلت از آن ممکن است تا آخر عمر با انسان همراه باشد ،

    [ارسال از بهزاد نبی قدیم]
    بسیار عالی بود??????

    [ارسال از اصغر بالغ]
    با سلام ، صبح زیبای همه عزیزان بخیر ممنون و سپاسگزارم مهندس جان
    حضرتغالی لطف دارید . حقیر مدتی راهنمای این مجسمه های پُر محتوا در طبقه زیر زمین موزه آذربایجان بودم به همراه استاد گرانمایه جناب حسینی سازنده این اثر های هنری ، این آثار را در سال ۱۳۶۰با توافق با فرهنگ و ارشاد اسلامی آن وقت از خانه خود در تبریز برش و به این مکان انتفال و به هم پیوستند ، در فرصت های دیگر تک تک این مجموعه بسیار نفیس شرحی خواهم نوشت در همین تالار .
    ?????