نمایش نوار ابزار

شهر کلاغ های بی داعش : قسمت ۱۱ و ۱۲

️ – شهر کلاغ های بی داعش : ( قسمت ۱۱  )

?یاد ایّام

? – ( در خرید اشیاء فرهنگی به موزه مردم شناسی بناب // عاشیق شکیب در بناب ).

? – ….مادر بزرگ خانواده که کمی خجالتی نبود هر لباسی را تحویل می داد کنارش برای آخرین وداع خاطره آن لباس را می گفت،  این لباس مال زمان عروسی مادرم بود، دختر بودم به من داد، الان برایم خیلی کوچک است و دختری هم ندارم به او بدهم.

    بعضی ها را نمی دانم با چه خیالی کنار می گذاشت و نمی داد، دل کندن برایش خیلی سخت  بود.  ولو اینکه ارزش هنری فوق العاده زیادی داشتند، امّا اصرار از طرف ما می توانست حساسیت های بیشتری ایجاد کند و ادامه کار را برایمان حتی در روستاهای دیگر نیز سخت می کرد

? – صندوق عروس (رَخدَن = رخت دان) در  زمان قدیم ، چوبی با روکشی از ورق آهنی نقش دار،  دارای درپوش،  قفلی مخصوص با چند دندانه بود ،   موقع باز و بسته شدن،  زنگ مخصوصی داشت، در درون لبه چوبی صندوق جاسازی  شده بود، هنوز هم در بعضی از خانه ها مادر بزرگ ها نگه داشته اند و در موزه مردم شناسی بناب نیز به نمایش گذاشته شده. این صندوق در واقع جای لباس، طلاجات، پول، وسایل خصوصی عروس بود.  لباس ها را با سلیقه خاصّی بوقچه بوقچه  سوا کرده و در صندوق می گذاشتند.

وقت نهار رسیده بود ، خواستیم برویم به روستاهای دیگر، نگذاشتند ما را میهمان کردند.  خواهش کردیم به نان خانه،  ماست طبیعی و پنیر قناعت فرمایند .

سفره باز شد ولو اینکه مرغ طبیعی بریان کرده بودند اما یک لقمه ماست با آن نانی که تازه از تنور آورده بودند دنیای خوراکی ها را کنار می زد،  بعد از چند دهه ماستی که در کودکی خورده بودیم  در این روستا یافتیم،  با پنیر گوسفندی چه در شهر نمی توان یافت.  برای آنچه  صاحب خانه ناراحت نشود و دالّ بر بی حرمتی نباشد یک لقمه از مرغ بر داشتیم و باز به نان و ماست و پنیر برگشتیم.  ایزدا، چه لذّتی و چه نعمتی در خوان طبیعت کرمت،  بی پرسش از عقیده  و باورهایش، زبانش،  نمازش، جنسیت اش،  بی تجسّس از همسایگان برای یک لقممه نان،  بی التماس و چاپلوسی،  بی  منّت،  برای همگان گسترانیده ای.  اگر انسان ها دستکاری نکنند و ماهیّتش را مثل ذات خود نگردانند.  سلامتی و زندگی  انسان ها را به بازی نگیرند،  هم چنانکه پول وجود بی وجدانشان را به بازی گرفته است.

    همان طور که طبیعت هزاره ها سال نعمات خود را بی عیب،  طبیعی در اختیار انسان ها گذاشته، با دستان نامحرمشان بهم نزنند.!!!. کسانی روند طبیعی طبیعت را در هر اموری بهم می زنند.  به حکم مکافات،  در روند طبیعی زندگیشان،  در هر موقعیتی، یک به هم زنی به همان سنگینی را تجربه خواهند کرد، لاجرم.

  ? – با تشکر و خداحافظی بلند شدیم راه روستای دیگری را در پیش گرفتیم.  به روستایی رسیدم تقریبا ۳۰ خانوار داشت، راهش خاکی. گشتی در روستا زدیم ، شبیه روستای قبلی بود ، دنبال ریش سفید بودیم،  گفتند رفته به صحرا شاید به این زودی برگردد.  در میدان خرمن روستا بودیم،  معلم روستا آمد،  شنیده بود از بناب آمده ایم، از خوش شانسی این معلم عزیز اهل بناب بود به بزرگواری ما را تحویل گرفت،  قصد و هدف از آمدنمان به عرض همشهری فرهنگی خود رساندیم،  ضمناً دنبال آلات موسیقی آذربایجانی برای یکی از غرفه های موزه بودیم، (ساز عاشیق ، دهل و سرنا).  از ترس،   مردم می گفتند در این روستا موسیقی نمی نوازند حرام است.  امّا این فرهنگی محترم قول راضی کردن عاشیق روستا را بما داد و خود رفت دنبال عاشیق ،  بعد از مدتی ریش سفید و بزرگ روستا آمد،  گفتیم همشهری معلم این روستاییم ، شانس ما را یار بود،  کلید دل این روستا را پیدا کرده بودیم .  به گرمی ما را به خانه دعوت کردند برای صرف یک چایی.  باید عرض کنم اگر در این روستاهای سنّتی صمیمیّت ایجاد نکنی و یا رابطه دوستانه و صادقانه بر قرار نشود، خیلی مشکل است با شما صادقانه همکاری داشته باشند. رفتیم داخل خانه  ‌این ریش سفید بزرگوار،  یک چایی خورده بودیم که معلم با یک نفر که حدود ۶۰ سال داشت آمد،  بعداً فهمیدیم این مرد “عاشق” و نوازنده و خواننده است،  این همان کسیست که در خرمن ورودی روستا بما گفت در این روستا عاشق نوازنده وجود ندارد و موسیقی نمی نوازند و حرام است!!!،  به فکر فرو رفتم  که در این بیان غیر واقعی رازی نهفته است و شنیدنی خواهد بود.   دنبال فرصت مناسبی می گشتم، تا راز گفته غیر واقعی عاشق روستا را بشنوم .

مقدمات خرید اشیاء فرهنگی و آلات موسیقی را برای فردا صبح ایجاد کردیم، و به میهمانسرای شهر داری قره آغاج بر گشتیم و میهمان همشهری بزرگوار ، شهردار قره آج جناب داودی بودیم .  و…

️ – شهر کلاغ های بی داعش :

?یاد ایّام،(قسمت . ۱۲ ) در خرید اشیاء

?? – 《… کارهای بعدی ، خصوصا با عاشیق به فردا موکول شد،  باید بر می گشتیم.

  روستائیانی مهربان و صمیمی بودند.  بعضاً بنظر می آید عاطفه، صمیمیت،  مهربانی ها و فداکاری ها، از بین رفته،  این  فکر درست به نظر نمی آید ،  شاید کم و زیاد شود،  اما از بین نمی زود.  مگر طبیعت مرده است که انسان و انسانیّت  بمیرد؟؟.  وقتی تمام اجزاء عالم در حال تغییر و تحوّل و اصلاحند  ، چرا طبیعت زخم های  ایجاد شده از طرف  انسان ها را  “خود درمانی “و  اصلاح نکند ؟؟

    صبح بیدار شدیم بعد از صرف صبحانه  راه افتادیم.  طبیعت آن مناطق بسیار دیدنی است. کوه های رنگارنگ حاکی از معادن خدادادی نهفته در دل آن هاست،  امانت و آذوقه ای برای آیندگان .  سفره خانه  خدا خیلی بزرگ، فراّخ  پُر از انواع نعمت های تمام نشدنی است.  به منزل ریش سفید روستا رسیدیم .

یکی از وسایلی که آوردند، “شاققول” بود، همان مهر خرمن،  شاققول ها خاطرات تلخی از دوران ارباب رعیّتی در سینه ها دارند،  خیلی مشتاق بودم از زبان خود روستائیان بشنوم ، حدود یک ساعت مردی آگاه با شاققول همزبان شد و از کردار ارباب،  نماینده ارباب در خرمنگاه،  مباشر ،  کلانتر،  سهم ارباب،  سهم درویشان و سیّدان ،  سهم رعیّت .  بیگاری و کلفت گیری از بانوان روستا، برای خانه ارباب و …  گفت

شنیدن تاریخ و خاطرات  قرن های سخت برای دهقانان رنج دیده ،  اطلاعات بسیار خوبی بود.  خصوصاً واژه های ناب و دست نخورده ای،  که در لا به لای صحبت ها می شنیدم.  حقیر قبلاً در همین تالار مطالبی با عنوان شاققول و نظام ارباب رعیّتی نگاشته ام.

از وسایل دیگر ، انواع “پیمانه” چوبی گندم ، غربال” چرمی دستباف،  “شَنِه ی” چوبی (شانه) ، و ….   نمونه هایی از این اشیاء فرهنگی در موزه مردم شناسی بناب به نمایش درآمده است.

?- دیگر با اهل جمع صمیمی شده بودیم ، از عاشیق پرسیدم، برادر ،  دیروز به ما گفتی  در این روستا عاشیق  وجود ندارد و موسیقی حرام است، اما امروز محبت کرده ، سازت را آورده ای، چه حکمتی  دارد .؟؟

? – گفت من و همکارانم ساکن همین روستاها هستیم، سال هاست برای مردم موسیقی اجرا کرده،  جشن ها به راه انداخته و   شادی ها آفریده ایم.  تا مردم رنج دیده ی روستا،  بعد از خستگی از کار سخت کشاورزی، از زندگی  لذّتی برده و آرامشی داشته باشند.

   اما بعد از انقلاب روحانی این روستا مرا دعوت کرد که سازت را بیار پیش من بشکن و توبه کن چه دیگر ساز بدست نخواهی گرفت،!!!. انگار با شکستن این سازِ سامان دهنده روح نگران انسان،  تمام مشکلات این جهانی مردم را حل،  و به همه آرامش خواهند داد.  گفتم حاجی آقا حالا که قدرت گرفته ای ، عاقلانه است با  مردم به مدارا رفتار کنی و به مراسمات خصوصی  کاری نداشته باشی ، چنانکه اربابان هم  ولو اینکه ما را رعیّت می خواندند کاری بکار ما نداشتند، شاه هم با آن قدرت با مراسمات مذهبی مردم کاری نداشت . این ساز لهو و لعب نیست ، از مردانگی ، غیرت ، عاطفه ، انسا نیّت، از حکمت و نصیحت می گوید  . اما سازم را شکست یعنی شادی مردم را شکست ،  به سازم چنان  عاشق بودم، ،  چنان عاشقم که ساز را  بدون مربّی،  نواختن آموخته ام. گفتم بی مربّی چگونه ممکن است؟.  گفت عاشق نشده ای،!!  تنها راهنمایم برنامه های رادیو ارومیّه بود در زمان شاه، و تنی چند از دوستانم.  علاقه و عشق به ساز مرا سازنده و نوازنده کرد،  از من یک “عاشیق” عاشق  ساخت،  اگر اهل دردی، !   به طبیعت و  انسان ها  عشق می ورزی،!  می دانی من چه می گویم.؟.  گفتم عزیز،  کمی می فهمم  ولی آن حال شما را نداریم.  گفت سازم را شکستم،!!!   امّا در دلم عشق و شیدایی، به ساز زنده بود و هست.

  انگار از “نی” مولانا  می سرود .

*- در نیابد حال پخته هیچ خام.

* – پس سخن کوتاه باید والسلام.

    گفت بی قرار شده بودم ، تحمل دوری از سازم را نداشتم.  توسط دوستانم در هشترود این ساز را خریده ام،  مخفیانه می نوازم،  اگر نبود این آموزگار عزیزتر از جانم و همشهری شما، هرگز  نمی آمدم و نمی آوردم،  عجبا برای خرید سازم آمده اید ؟ هرگز !!!!!.

   بلند شد سازش را محکم به  سینه چسباند.  با آن زخم سنگینی که در سینه داشت،  زخمه ای بر سینه  ساز زد،  ،  از “کوراوغلی” حماسه ای خواند،  با همان احساس.  راست گفته اند هنر بیشتر ذاتی است تا آموزشی.

* کوراوغلو اییلمز یاغی یا، یادا،

* مردین اسگیک اولماز باشیندان قادا،

* نعره لر چکرم من بو دو نیادا

* گؤستررم محشری دوشمانا، گلسین !  و….

سپاس از خوانش این نگارش ( ادامه دارد )   ۹ / ۱۳۹۹

 

 

 

علی اصغر بالغ بازنشسته میراث فرهنگی بناب   

دیدگاه ها
  • adminn پاسخ به دیدگاه

    [ارسال از Sina Moshfeghi]
    ??
    [ارسال از Esmaeil Mohammadi]
    ?????
    سلام و عرض ادب
    ممنون و سپاسگزارم جناب محمدی
    ??????

    [ارسال از Isa karimzadeh]
    ??????

    سلام و عرض ارادت جناب دکتر
    حاصل زحمات شماست
    سپاس
    ??????
    [ارسال از Isa karimzadeh]
    سلام و عرض ادب
    آقای رئیس بخدا مطالب را چنان ساده و روان بیان می کنی مثل خون در بدن من جاری میشه و از ته دل درک می کنم و یاد دوران کودکی خودم می افتم
    هر موقع می خونم، می خوانم یه تشکر از بابت متن براتون بنویسم ولی اونی که تو ذهنم هست نمی تونم به زبان بیارم فقط به زبان ساده میگم ممنون?

    با درودی دیگر جناب دکتر
    دل ها به نزدیکند و جنابعالی همیشه لطف داشته و بیشتر محبتی است که جنابعالی در حق حقیر دارید.
    ???
    [ارسال از Bahram Farzaneh]
    سلام .جناب بالغ بزرگوار .ممنون و سپاس از شما
    در این روزهای بی پرده (پرده های پرفسور صمدفام )انصافا پرده های خود را بنحو احسن برافراشته اید.ضمن عرض خسته نباشید به شما که چه زحماتی را برای شناساندن فرهنگ غنی و پربار قدیم و میراث اجداد متحمل شده اید .باز هم از شما تشکر
    سلام و عرض ارادت جناب فرزانه
    من کوچک شماها، بزرگوارجنابعالی لطف و محبت دارید.
    درسته عزیز، یک جوری باید این روزهای تنهایی را از سر کنیم در جمع بودن زندگی احساس می شود، تنهایی می کشد. البته حقیر هم هنوز در انتظار پرده های جناب دکتر صمد فام، استاد بزرگوارم هستم تا سبک نوشتن را از ایشان بیآموزیم.
    سپاس از بزرگواریتان.
    ??????
    [ارسال از اسماعیل گرامی]
    به به ، احسنت به قلم بالغ
    شکستن ساز جواب نداده ، در اعماق تاریخ جز نفرت نفزوده ، انسانها در انتخاب روش زندگی آزادند و تنها خداست که قضاوت می کند
    گذشت زمان میاناپیچلری، درود استاد ، درود
    ???????
    سلام و عرض ارادت استاد مهربان
    ضمن اینکه شسکتن ساز جواب نداده امروز این هنر با آن همه فشار و مانع تراشی، در بالا سر هر خانه ای نشسته. می شود گفت خانواده ها خودکفا می شوند، کودکان به کلاس های آموزش موسیقی می روند ، با اهل هنر نباید در افتاد.
    سپاسگزارم ??????