وجه تسمیۀ بناب
بناب در لغت نامه هابه «بن آب»، «قعر آب»، «انتهای جایی که آب جاری در آنجا به آخر میرسد» معنا شده است. در کتاب بررسی های باستان شناختی بناب به قلم آقای علی صدرائی آمده است:بناب واژهای فارسی است و شهر به اقتضای اینکه درفصل بهار آب های زیرزمینی به سطح زمین نزدیک می شوند به این نام مسمّی شده و قرینه ای است براینکه نامگذاری آن قبل از استیلای مغول و رواج زبان ترکی صورت گرفته است.در کتاب سیمای بناب به قلم شادروان حسین بابک می خوانیم: گمان می رود واژۀ«بناب»اختصار واژۀ«بناجوی»باشد که نام قدیم این ولایت است و اوّلین بار حمداللّه مستوفی در نزهه القلوب ازآن نام میبرد.[۱] در صفحۀ ۸۷ نزهه القلوب،مربوط به سدۀهفتم هجری قمری، از بناب یا بناجوی به نام بناجون (به اعتقاد نگارنده بناجون به احتمال همان بناجوی است که یا در تلفّظ و یا در زمان چاپ اشتباه ضبط شده)، ازسراجو به نام سراجون (به احتمال همان سراجو که به همان دلایل پیش گفته اشتباه ضبط شده)،از عجبشیر به نام دیزجرود واز لیلان به نام نیلان یاد شده است.
«بناجوی»واژهای مرکّب از سه جزءِ«بن»+«آو»+«جوی»یعنی بن + آب + جوی (= انتها + آب + جای بسیار) است که در آن «بن» به معنای انتهاو پایان و«آو»یا «اُو»(ow) به معنای آب است؛ و بناجوی= بناجو = بناب (= قعر آب، ته آب).[۲]آب در لغت به معنای «روان آمدن» است.
دهخدا در لغت نامۀ خود«آو»و «اُو»رابه آب معنا کرده است. در لغت نامه های معین و عمید، همین معنابرای «آو» ذکر شده و واژه های آباد، آبادان، آبادی و مهرآباد به عنوان شاهد ارائه شده اند. همچنین، این واژه درگویش های قدیمی وتاریخی، که اکنون نیز در بناب رایجاند و مردم محلّی در صحبت با یکدیگر به کار میبرند،به معنای آب است و نمونه های آن را می توان در واژه های مرکّب زیر مشاهده کرد:
- «شورُو»(shorow) (شور = اُو): مرکّب از دو واژۀ«شور»و «اُو» یا «شور»و«آب» که همانآب شور است که روی پنیر محلّی میریزند.
- «اُؤریز» (owriz) (اُو+ ریز):دراصطلاح کشاورزی همان«آبریز» یاجوی آب در باغ و بوستان است.
- «پسُؤ»(pasow) (پس = اُو):پساب، اصطلاحی که درداخل تاک به کار م یرود.
- «اُؤدوغ»(owdogh) (اُو + دوغ):آب دوغ؛
- «ترُؤ» (tarow)(تر + اُو): نمناک و آبدار؛
- آواز یا آوا (awaz یا awa) (آو + واز یا آو + وا): آب + باز. فضای باز زیبای کنارآب یا همان ساحل دریا که به بازشدن روحیۀ انسان در کنار دریا و صدای موسیقیایی آب اشاره دارد.
- «دولُؤ»(دول + اُو):سبوی آب، کوزۀ آب (فرهنگ برهان، لغتنامۀدهخدا)؛
- «قَنُؤ» یا«کَنُؤ» (ganow یا kanow) (قن یا کن + اُو): کندن کوه برای آب = قنات یا کنات؛
- «هیزُؤ»(hizow) (هیز + اُو):بهینۀ زهاب، زهاب بهتر (عمل بیلکاری در باغ انگور برای ماندگاری بیشتررطوبت، کِش آب)؛
- «کشُؤ» (keshow) (کش + اُو): کشدادن و طولانی نمودن رطوبت و نَمِ آب در زمین، پوشش آب در زمین، ماندگاری آب در زمین؛
- «اُویش»یا«اُویج»(ovij) (اُو + ویش یا ویج)= آب + جای = جای آب: آبی که در گودی کف دو دست انسان جای میگیرد، داخل دو مشت ویا دو کف دست انسان؛
- «اُخو»(okhoo) (اُو + خو) = ( اُ = آب[۳]وخو = خوی، سرشت، طبیعت)(لغتنامۀ دهخدا، حرف خ). اُخو در گویش محلّی وجه امری فعل «خواندن» و به معنای «بخوان» (ترانه، کتاب و غیره) است.
- «اُ خور»(اُو+ خور) آب + خورنده، خورشید، آفتاب، نور، روشنایی: آب خورنده، روشنایی آب، زلالی آب، ودر گویش محلّی به معنای «میخواند»، مثل کتاب میخواند.همچنین،به معنای «خواندنآواز و آوا»که هر دو واژه به احتمال برابرند با زیبایی صدا و آواز موسقیایی آب روان، زلالی و روشنایی آب و یا آرامش و لذّتی که بعد از خوردن آب و رفع عطش به انسان دست می دهد و نهایتاً موسیقیایی و آرامبخشی آب را می رسانند.
- در گویش کردی«آو» یا «اُو» به معنای آب است؛مانند دُشّ اُ = دوشاب = شیرۀ انگور؛
- «اوب رود»: آب رود، رودی بزرگ در روسیۀ آسیایی و رودی در شمال شرقی فرانسه؛[۴]
- «پاتیو» (پاسیو) (پاتی= خورشید+ اُو = آب): این واژه از ایران به فرانسه رفته و پس از تغییراتی به شکل پاسی و به ایران بازگشته است. پاتیو فضایی در داخل حوض خانه است.[۵]
- و………………………… ادامه در کتاب نگاه نگاره ها
با توجّه به مطالب بالا، واژه هایبناب و بناجوی هر دو به یک معناهستند.
در ترجمه و معانی بعضی از حروف و واژه های بالا از کتاب معانی حروف الفبای فارسیبه قلم نصراله برزآبادی فراهانی استفاده شده است.وی می نویسد:
واژه ها از حروف درست شده اند و هر حرف باید دارای شکل و آهنگ و معنی ویژه ای باشد. واحد ساختمان واژه حرف است… و هر واژه را از روی حروف سازندۀ آن باید شناخت زیرا واژه بدون حرف درست نمی شود.[۶]
واژه هایی از قبیل آنچه در بالا نمونه هایی از آنها ذکر شد در مکالمات روزمرّه و در گویش محلّی مردم بناب، به ویژه در میان افراد مسنّ و سالخوردگان وکشاورزان و در روستاها،به وفور شنیده می شوند. باگردآوری این قبیل واژه ها شاید بتوان از آن ها و ………………………………
ادامه در کتاب نگاه نگاره ها
[۱]. مستوفی ۱۳۲، ص ۸۷؛ بابک ۱۳۸۴، ۱۴۵
[۲]. برزآبادی فراهانی ۱۳۷۶،۱۷، ۲۶، ۲۸، ۳۴، ۴۰؛ لغتنامههای معین، عمید و دهخدا
[۳]. برزآبادی فراهانی ۱۳۷۶،۱۷، ۲۶، ۲۸، ۳۴، ۴۰
[۴].رامین ۱۳۸۹
[۵].خورشیدی فرد ۱۳۸۷، ۲۸
[۶].برزآبادی فراهانی ۱۳۷۶، ۱۳