نمایش نوار ابزار

❇️ – شهر کلاغ های بی داعش قسمت ۱ و ۲

 

️ – شهر کلاغ های بی داعش .( قسمت اول )

? – یاد ایّام

? – کوچک بودیم ، دهه ۱۳۴۰ بود و فصل تابستان و پائیز .

 مادران برای خنک شدن از گرمای تابستان، بعد از ظهر ها، در جلوی حوضِ حیاطِ خانه جاجیم  و کلیم پهن می کردند، می آراستند و به استراحت می نشستند .   خانه های قدیمی ، دارای حیاط و “خانه باغی” بود . مثل امروز آپارتمان نبود ، آپارتمان های کوچکِ امروزی، بدون کوچه برای بازی بچه ها و فضای سبز، به یک زندان محترمانه شباهت دارند تا خانه . این مشکلی است که اکثر مردم  گرفتارش هستند .

   حوض های حیاط بیشتر به شکل چهار گوش بود و سیمانی، با سیمانی چه تازه به بازار آمده بود  .  داخل حوض را با “سنگ کبود” بنام (جُو داش) کوبیده و رنگ می زدند ،  بعد از خشک شدن با آب پُر می کردند، به رنگ آبی دریا در می آمد،  داخل حوض  را از آب چاه،  بوسیله “منجلیخ”، (آبکش محلی) و یا با تلمبه ی چدنی دستی  که بعداً به بازار  آمد،  پُر می کردند.

    آب از دهانه تلمبه تا داخل حوض به وسیله لوله گالوانیزه ای بنام ( چَرَه نِی ) هدایت می شد .  مادران برای پر کردن حوض با تلمبه زنی ، از کودکان بهره می جستند ، بچه ها با شمارش و به نوبت برای پُر کردن حوض تلمبه می زدند ، با شیطنت طوری تلمبه می زدند که لباس اطرافیان خیس می شد.  آن سال ها کودکان طبع کودکی داشتند،  از هرکاری شادی و خنده می آفریدند ، شادی و نشاط با همه ی کمبود ها بخشی از زندگی کودکان بود .  امروزه خانواده ها و نظام فرهنگی حاکم  بر جامعه این فرصت طلایی را از کودکان حتی از جوانان گرفته اند.

 بجایش بازی با آشغال ها،  جعبه واکس ، دستمال و تمیزی خودروها،  به دستش داده اند . کودکی را از  کودکان ما ، جوانی را از جوانان ما ،  و حرمت ،  آسایش و آرامش را از پیران ما گرفته اند.

    تلمبه زنی را با شمارش  می زدند ، هر کسی بیشتر تلمبه می زد برنده بود ، یعنی اجرای کار تبدیل به یک بازی و شادی .

   سر آخر حوض پُر از آبی زلال که به رنگ  دریا در می آمد.‌

? – بالای حوض به صورت اسکلت شبکه بندی چوبی به ارتفاع سه متری برای نگهداری درختان انگورِ  بالای حوض ساخته شده بود ، بنام  “چَپَر” (۱) .

    شاخ و برگ های پهن درخت “مو” سایبانی بود برای اعضاء خانواده .

    مادران با کسب تجربه از بزرگان برای استفاده از نور ، هوای خنک آزاد ، فضای سبز،  حفظ سلامتی و دل بستن به طبیعت،  حیاط را می آراستند.  برعکس امروز که پرده ها را می کَشند، از دستگاه هوا خنک کن و از نور چراغ برقی استفاده می کنند .

   از “چَپَر” انواع خوشه های انگور، کشمش طلایی و قرمز،  قزل اُزوم،  حسینی،  پیکانی رنگارنگی آویزان بود.  با باد ملایم وهوای خنکی که بعد از ظهر ها می وزید و بدن را نوازش می داد.  منظره ای  بود چه باید دید ،

??? – عصر ها در مکان “مهتابی” ، ایوانی بود جلو اتاق با زیر انداز های گلیم و جاجیم ،  دورِ دیوار با بسته های رختخواب  بنام “باغلاما”  با زیر انداز تشک ، متکا های گلدار سوزنی، دست دوز به دست دختران خانه ، دوتا دوتا روی هم چیده شده در قسمت بالا دستِ مهتابی ، برای  بزرگانی که از کار بیرون خواهند رسید ، از آن ها بعنوان پشتی  برای حرمت گذاری بزرگترها استفاده می کردند،  تا بچه ها از کودکی به تجربه ببینند و بیاموزند احترام گذاشتن به بزرگان ، بخشی از فرهنگ ایران ماست . ای کاش حرمت ها نمی شکست.

    با چیدمان سماور ذغالی درگوشه ای از ایوان،  زیبایی مهتابی دو چندان می شد. چشم انداز حیاط خانه با درختان انگور،  حیاط آبپاشی شده ، حوضی پُر   و سرریز از آب،  شستن پاها در “پاشوی” حوض،  با میوه های “خیار” ، “خربوزه” ، “شالاخ” (۲) و “قره قون” مخصوص بناب (۳)  برای خنک شدن و در انتظار آمدن پدر،  در حوض شناور بود.

  بچه ها درکنار “پاشوی” حوض می ایستادند و با پاشیدن آب روی میوه ها به رقص و شنای آن ها به تماشا می نشستند. گاهی آب بازی و با آبپاشی روی همدیگر، از عالمی از شادی و خنده می آفریدند،  که در توصیف نمی گنجد.  یادش بخیر. و …

_______________

?- ۱ – چَپَر ( چَپَر = چ + پَر = چینش + بیشتر = چینش بیشتر “چوب” . مثل / چَپَره = تار های چوبی نازک که دایره وار  به هم می بافند و “چَپَره” نامند،  در آبکشی برنج استفاده می شود .

    ۲ – ( شالاخ ) = ( ش + ا + لاخ = پوشش + داشتن + درجا تکان  خوردن =  ( در داخل پوششی تکان ، می خورَد) ./ بزرگانی که در قدیم “شالاخ” را دیده  اند می دانند، اگر بیش از ۴ روز می ماند  داخلش شل می شد ، بهم می ریخت و تکان می خورد ) ./ (برزآبادی ، معانی حروف فارسی ،۱۳۷۶، ص ۱۵) .

    ۳ – قره قون : خربوزه محلی مخصوص بناب ، گرد توپی شکل ، با پوستی سبز تیره ، بسیار شیرین و خوش مزه ،

( چقدر نامگذاری ها و واژه های باستانی با طبیعت آن ها همخوانی دارند ).

سپاس از خوانش این نگارش  ( ادامه دارد )

علی اصغر بالغ بازنشسته میراث فرهنگی بناب.

????????

 

️ – شهر کلاغ های بی داعش 🙁 قسمت دوم )

? – یاد ایّام

? 《… کوچک بودیم ، در فصل تابستان و پائیز ، دهه ۱۳۴۰ بود…

?? – عصر های تابستان و پاییز مادران بال و پر می گشودند ، خود را به هر دری می زدند، تا خانه را با امکانات کمی که داشتند ،  قطعه ای از بهشت نقد این جهانی بیآرایند. مادران آمده اند دنیای زیر پایمان را بهشت سازند.

   بهشت را باید زحمت کشید و ساخت، چنانکه کشورهایی به زیبایی ساخته اند.  آنانکه برنامه ای ،  سوادِ ساختنی ، دانشِ ایجاد رفاه و آسایش برای مردم خود را در این جهان ندارند ،  مجبورند  بهشت را نسیه فروشند..!!!

    مادرانِ فداکار خسته از کار،  در انتظار رسیدن جمع مستان خانواده بودند .

     در حیاط خانه ها “کرت” هایی (چوز)، وجود داشت از انواع سبزی های خوردنی ،  کنار “کرت” ها،  گل های عطرآگین،  “شب بو”، “شقایق”، “اژدردهان” بود و شمعدانی های رنگارنگ، چیده شده در “هرّه” حوض.

    تقریباً هر ۵ روز یک بار آب حوض را باز می کردیم  برای آبیاری “کرت” ها ، به هنگام باز کردن آب حوض از مادر اجازه می گرفتیم برای آب تنی و شنا در حوض ، مادر  دنبال چنین معامله ای بود،  اول قول می گرفت که حوض را باید با تلمبه پُر کنید و بعد اجازه می داد که در حوض مدتی شنا کنیم .  شنا چه نه ،  یک آب بازی و آب پاشی حسابی به همدیگر بود، نصف آب حوض را با ( شاپا شاپ ) به روی همدیگر خالی می کردیم.  بعد حوض را می شست و با “جوداش = سنگ کبود” رنگ می کرد و ما هم با تلمبه  پُر می کردیم.  دنیای دیگری بود که امروز ، آرزوی یک روز آن را داریم .

?- عصر با غروب آفتاب ، اعضاء خانواده در انتظار حضور پدر در کنار مادر بود . پدران حکم حصار امنیّتی خانه و مادران مدیریّت داخل قلعه ای بنام خانه را دارند،  پدر با برگشتن از سرِکار و جمع شدنِ همه ی اعضای خانواده به دور چراغ  شیشه ای ، که بعداً “گرد  سوزش” آمد ، تکمیل می شد.

  گذاشتن چراغ در وسط مهتابی ، چراغی که مادر برافروخته ، روشنی و گرمی بخش حلقه ای از جمع عاشقان خانه بود،  هم او آخرین نفری بود که خاموشی شب را برای همه می نواخت ، اما خود،  این نگهبان همیشه بیدار مدتی برای انجام کارهای عقب مانده ، بعد جایش در کنار گهواره کودک  و بیداری شب. ???

     از کوچه “اولاد ذکور” رودخانه ای می گذشت بنام “ملا احمد چایی” ،  دو طرف رودخانه ردیفی از درختان بید ،  تبریزی و سنجد بود . بستر ماسه ای رودخانه و سایه درختان،  فرصت خوبی را برای بازی ایجاد کرده بود .

قدیمی ها گفته اند (گون چخدی چیخ *  گون باتدی بات = یعنی وقتی آفتاب بالا آمد بیرون روید ، وقتی تاریک شد داخل خانه شوید ).

      آنقدر سرگرم بازی در کوچه بودیم با تاریک شدن هوا،  مادر به سراغمان می آمد و دستمان را می گرفت و کشان کشان به خانه می برد. مگر از بازی سیر می شدیم . ??

   همه بعد از یک روزِ کاری  دورهم جمعند تا خستگی کار از تن بدر کنند .  غیر از مادر ، همانیکه چراغ این جمع را او روشن کرده است . او همچنان می دود برای تدارک شام ، چه بیشتر  آبگوشت بود. آوردن خوردنی هایی که در حوض شناور بودند و چشم بچه ها در اتتظار .

?? – خربوزه “قره قون”  به احترام در جلو بزرگتر ها گذاشته می شد ، یکی از بزرگان ، خربوزه را می بُرید و قاچ قاچ می کرد و تقسیم.

  حرص خوردن در بچه ها زیاد بود ، خصوصا “قره قون” ، مثل  آب عسل خنک می ماند،  آبدار ، شیرین و لذّت بخش،  بچه ها، ساعت هاست این لحظه را انتظار می کشیدند.

    کودکان غافل از داشتن و نداشتن ها ، هر کسی سهم خود را با قاچ به دندان می کشید و می خورد، چه زود تمام می شد. !!  اما سهم مادر در گوشه ای می ماند، او همچنان برای تدارک شام و جمع و جور کردن آنچه اقتصاد خانه اجازه می داد می دوید.

    وقتی عصر از مادر خربوزه می خواستیم ، می گفت کمی صبر کنید پدر و دیگران نیز از راه برسند بعد.

 ? –  او باور داشت که ما باید با صبوری و حوصله از دوره ی کودکی کنترل “ولع” و “حرصمان” را برای همیشه و در همه ی دوران زندگی، تحت فرمان خود در آوریم ، این اسب سرکش را از کودکی باید مهار کرد. مباد در زندگی این “ولع” و اشتهای  خوردن،  کاری به دستمان دهد و حرام خورمان کند ، و یا قُبح و زشتی حرام خوری ، مثل امروز از بین برود.

   از طرفی علاقمند به فرهنگ دور همی و جمع نشینی بود ، می خواست با این فرهنگ انس و الفتی بگیریم ،  از جمع جدا نشویم، ضرب المثلی می گوید (محبّت  در دیده و دیدارهاست)، امروز جمع به دور چراغ و در زمستان بدور کرسی،   اتّفاق و اجبار خوبی بود برای دور هم بودن و ….

سپاس از خوانش این نگارش ( ادامه دارد)

باز نشسته میراث فرهنگی بناب علی اصغر بالغ ۶/ ۱۳۹۹

 ??????

میوه در حوض برای خنک شدن در خانه های قدیمی 

❇️ – خانه مرحوم حاج محمد علی خسروشاهی ، پدر بزرگ حاج آقا خسروشاهی، عزیز همه ی بنابی ها و خواهر مکرمه اش.
مرحوم حاج غلامحسین خسرو شاهی عموی گرامیش ، در سال ۱۳۳۹ شهردار بناب بود ، این عکس را حاج آقای بزرگوار برایم هدیه دادند.
? در اکثر خانه های قدیمی بناب، حیاط ها به این زیبایی بود، کمی کوچک و یا بزرگ، بعضا با چند تاک انگور (قانا) با درختان میوه، از جویبار رودخانه محلی بنام (“آخ”= آرخ = آبرو) آبیاری می شدند . واژه محلی “یول آخ” = راه آبرو= دربند”، نیز از این خانواده است.
“آبرو” یا “اُریز”=oriz = آب ریز. از زیر دیوار حیاط همسایه به حیاط همسایه دیگر توسط سوراخی بنام “جلیف” =(سوراخ)، می گذشت.
در اکثر قباله های قدیمی به این “آبرو” اشاره شده . به نظر حقیر
واژه (اُورو ovro = دزد) از واژه “آبرو” گرفته شده، چنانکه می دانیم.
اُو = آب بعبارتی ” اُورو” همان “آبرو” می باشد، چون سارقین و دزدان از این آبرو(جلیف) به خانه مردم داخل می شدند لذا به اینگونه دزدان نام
“اور=ovro” نهادند. یعنی کسی که از “آبروِ” خانه ها برای دزدی وارد می شود.
سپاس حاج آقا از بابت این عکس.
علی اصغر بالغ ????

 

علی اصغر بالغ بازنشسته میراث فرهنگی بناب. ( ۱۳۹۹ – ۶ )

????????

دیدگاه ها
  • adminn پاسخ به دیدگاه

    نظرات کاربران در تالار بنابیان

    [ارسال از یزدانی اسماعیل]
    سلام جناب بالغ چقدر ما را به ایام خوش و شیرین به سفر بردید و خاطرات خوبمان را ژنده کردید ،سپاس بی پایان
    [ارسال از جواد ریاضی]
    فکر می کنم ما دهه شصتی ها آخرین نسلی هستیم که این حوض ها و تلمبه و …را به چشم دیدیم.

    [ارسال از بهزاد نبی قدیم]
    با سلام بسیار عالی اقای بالغ??
    اصغر بالغ, [۰۶٫۰۹٫۲۰ ۲۲:۴۴]
    [ارسال از Isa karimzadeh]
    سلام و عرض ادب
    رئیس همیشه با نوشته ها تون من را به یادت دهه ۶۰ تو دهمون میندازید
    از این بابت خیلی ممنون??❤️

    [ارسال از خسروشاهی شانلی بناب]
    سلام علیکم
    عزیزم اقای بالغ
    چقدر زیبا، چقدردلنشین ،چقدرخاطرات خوب ،
    فقط میتوانم عرض کنم، وجودتان بی بلا،قلمتان پرثمر برای ماواینده گان?

    [ارسال از مصطفی]
    با عرض سلام و سپاس از اقای بالغ بزرگوار .
    گویی حیدربابای شهریار برای خانه های قدیم بناب به نثر روان بدل گشته
    چه زیبا و دلنشین و رومانتیک توصیف شده است
    بنده در تلمبه زدن با بچه ها مسابقه می گذاشتم و هرگز کم نمی آوردم طوریکه آب از لوله تلمبه (ناسوس)به بیرون می زد و تمام لباسهایم خیس می شد .گاهی در اثر تند زدن بعضی از ناسوس های فرسوده هوا می کشید ومجبور می شدی که دوباره با گریز زدن یا سفت کردن پمپ که اغلب با چرم کلفتی به پیچی متصل می شد، دوباره تلمبه زنی را ازسر بگیری .یک اسمی هم داشت فکر کنم دیل بود .(ناسوسون دیلی).صدای تلمبه با شرشر آبش بسیار دلنشین بود و یا وقتی هوا می کشید صدای مخصوصی داشت یادش بخیر
    ثروتمندان برای پرکردن حوض و یا ابیاری چوز و چردی هایشان گاهی مرحوم دلی حیدر را به کار می گرفتند که خود حکایت ها و ماجراهای شیرین داشت.

    [ارسال از اسماعیل گرامی]
    سلام و عرض ادب
    این ادبیات و این اصطلاحات زیبا و ماندگار را می توان در سبک نگارش بالغیه (جناب بالغ) استشمام کرد و از رایحه خوشش سرمست شد
    آن روزهای خوب ، شیرین و زلال کودکی …..
    کدام خونه ناسوس نداشت، کدام خونه چوز(کرت کوچک) نداشت ، از کدام خونه گاه به گاه بوی نون تازه تندیر(تنور) بلند نبود ، کجا رفت آن روزها ؟
    اقای بالغ گرانمایه ، جناب بالغ ، انصافا شما مروج کامل مکتب بالغیه بناب هستید و خدا را شکر که هستید
    بنده با افتخار اعلام می کنم مکتب بالغیه مکتب نجات بخش تاریخ معاصر بناب است

    [ارسال از مصطفی]
    شکسته نفسی نفرمایید ما از دست هنرمایه شما کتاب های گوناگون دریافت کرده ایم حضرتعالی در ترویج کتابخوانی واشاعه فرهنگ و تاریخ و تمدن وشناسایی و بقای آن در بناب و حتی در منطقه نقش موثری دارید و برگردن ما حق ها دارید.هزاران سپاس و درود برشما

    [ارسال از مصطفی]
    باسلام.جناب دکتر نجد عزیز .حالا خونه قدیمی پدری ما آن حوض چهار گوشه بتنی و پاشور هایش و چاهی که ناسوس برسرش بود موجود است .
    اما روی چاه بادرپوش بتنی سخت بدون ناسوسش و حوض اب در تمام فصول سال خشک و بی روح نظارگر است . افتاب برپیکرش می تابد چوز و کرت هایش با آبروهای سیمانی باریکش خشک و بی رمق مانده اند. کو ریاحین وسبزی های معطرو گل های رنگارنگش؟!!! گاهی نوه دلبندم در داخلش خاک بازی می کند و خاطرات مارا زنده می سازد….

    [ارسال از اسماعیل گرامی]
    سلام اقای بالغ
    ارادت
    زندگی سنتی و دلپذیر دراوایل دهه ۶۰ در ایران جان به جان آفرین تسلیم کرد
    در کدام روستای بناب نانوایی وجود داشت ؟
    در خود مرکز شهر چندتا بود ؟ تعدادی قلیل که برای بازار پخت می کردند
    ناسوس مرد چون موتور و شناور آمد
    تندیر مرد چون گازوئیل و ماشین آمد
    ماشین و موتور سیکلت که آمد ، یلنکا دق کردو مرد
    بازی های رنگ وارنگ کوچه های خاکی مرد وقتی تلویزیون آمد
    رودخانه ها مردند وقتی آب لوله کشی آمد
    فانس رفت وقتی برق آمد
    انسانیت هم رفت وقتی نسل ما آمد
    ?????
    #ناسوس : تلمبه دستی برای کشیدن آب از چاه
    #تندیر : تنور
    #یلنکا: گاری
    #فانس: فانوس

    خسروشاهی شانلی بناب,
    [در پاسخ به اصغر بالغ]
    سلام علیکم
    عزیزم اقای بالغ
    چقدر زیبا، چقدردلنشین ،چقدرخاطرات خوب ،
    فقط میتوانم عرض کنم، وجودتان بی بلا،قلمتان پرثمر برای ماواینده گان?

    [ارسال از جمشید فهم فام]
    سلام
    یاد باد آن روزگاران یاد باد…..
    درود بر اقای اصغربالغ عزیز و بزرگوار.
    چقدر عالی، از شمارش تلمبه زنی و خیس کردن لباس اطرافیان و نوشیدن آب خنک و ناب از لبه تلمبه چه لذّتی داشت….
    در اوّلین ساعات بامدادی خاطرات تداعی شد.
    دست مریزاد،خدا قوّت ،جانتان سالم و تندرست و قلم تان پُرتوان و مستدام ،در پناه خدا باشید.
    ????????

    [ارسال از عبدالله مرغوب]
    باسلام وعرض ارادت حاج آقا بالغ گرامی ودرودبرهمه دوستان وهمه عزیزانم درتالاربنابیان،آقابالغ بازهم که ماپیرمردان رایادآن ایام انداختی وهمه لحظات آن دوران رادر اذهان مادوباره زنده نمودی واقعادست مریزاد وهمه آنهاییکه نوشتی عین واقعیت آن ایام بود اماحیف که برگشت به آن دوران ممکن‌.‌‌‌‌…………..

    [ارسال از اصغر بالغ]
    سلام و عرض ارادت
    حاج آقای گل ، جناب مرغوب، این مطالب به پای مطالب حضرتعالی نمی رسد ، لطف و محبت دارید ، بیان خاطرات ، ضمن سیر سفر به گذشته ها و تجدید روحیه ، جوانان عزیر را به فرهنگ گذشته آشنا می سازد تا خطای رفتارها را که به امروز رسیده ایم بررسی و درمانی یابد.