واژه های قدیمی در گویش مردم بناب
منظور از نگارش این نوشته دخالت در امور زبان شناسی نیست و اصولاًاین کار از حوزۀ تخصّص نگارنده خارج است.با این حال، وی به دلیل بیش از سی و پنج سال سابقۀ کار در حوزۀ میراث فرهنگی این واژه ها و لغات را بخشی از تاریخ و فرهنگ شهر و منطقۀ بناب می داند.به زعم نگارنده،این واژه ها به مرور زمان از خاطره ها پاک و از گویش ها خارج خواهند شد وجایشان را به واژه های دیگری خواهند داد، کما اینکه عدّهای از جوانان امروز با این واژه های قدیمی آشنایی ندارند و معنای آنها را نمی دانند. با کاهش تدریجی تعداد مردان و بانوان سالخورده ای که این واژه ها را در سینه های خود ازبردارند، این واژه ها و گویش ها نیز رفته رفته از میان خواهند رفت. لذا، شایسته است آنها را در مقام بخشی از میراث فرهنگی جامعه در مجموعۀ حاضر ثبت کنیم و برای آیندگان به یادگار بگذاریم.
بناب بخشی از منطقۀآذربایجان یا سرزمین آذری ها را تشکیل می دهد. این منطقه از سمت جنوب و غرب با کردستان های ایران و عراقِ کرد زبان، از سمت شرق با پارسیانِ فارسی زبان و از سمت شمال با ترکیه و ترکمنستانِ ترک زبان همسایه بوده است.به یقین، در مبادلات فرهنگی بین قوم ها، زبان ها نیز از همدیگر متأثر شده و واژه ها و اصطلاحات آنها در یکدیگر داخل شده اند.افزون بر این،اقوام و طوایفی با زبان های مختلف در این دیار بزرگ استقرار یافته، چندین دهه حکومت کرده و بر زبان این منطقه تأثیر مستقیم گذاشته اند. با این حال، در شهر بناب واژه ها و کلماتی وجود دارند که در هیچ یک از زبان های ترکی، فارسی، کردی یا عربی یافت نمی شود و معنای مستقلّی دارند؛ و اگر نیز یافت شوند به نظر می رسد تنها در ریشه نسبتی با هم داشته باشند.اظهار نظر در خصوص اینکه ریشۀ این واژه ها در اصل به کدام زبان مربوط است کار نگارنده نیست و باید زبانشناسان در این باره نظر دهند.امّا، به نظر میرسد اوّلاًنوعی هماهنگی و هم خانوادگی بین آنها وجود داردو همگی ریشه در تاریخ کهن این سرزمین دارند. بیشتر این واژهها مربوط به اصطلاحات کشاورزی و دامداری سنّتی، صنایع دستی سنّتی، معماری سنّتی و نیزاسامی شهرها، روستاها، نهرها، جویبارها و اراضی هستند و از زبان روستاییان و سالخوردگان شنیده می شوند.با جمع آوری آنها میتوان فرهنگ لغتی تهیّه کرد. با توجّه به اینکه نگارنده نتوانسته است منابع چندانی در این زمینه پیدا کند، احتمال داردکاستی ها و اشتباهاتی نیز در شرح این واژه ها وجود داشته باشد که در نگارش های بعدی قابل اصلاح خواهند بود.[۱]درکتاب نزهه القلوب به قلم حمداللّه مستوفی در توصیف بناب آمده است:
ولایت اش شش ناحیه است: سراجو، نیاجون، دزجرود و گاودول و هشترود و بهستان و انگوران و لاوران از توابع است.مردمش سفیدچهره و ترکوش میباشند. بیشتر در مذهب حنفی می باشند.زبانشان پهلوی معرب است.[۲]
زبان مردمان منطقۀ بنابدر قدیم،به اعتبارکتاب نزهه القلوب، پهلوی معرّب بوده است. امروزه عدّهای آن را ترکی و عدّهای نیز آذری می خوانند.همان طوری که در بالا اشاره گردید، اظهارنظردر این خصوص در حیطۀ وظایف و تخصّص زبان شناسان است، امّا آنچه در حال حاضر شاهدهستیم زبان مردم مرکّب یا متأثر از زبانهای آذری، ترکی، فارسی، کردی، روسیو عربی است.
پارهای لغات و واژه ها در گویش مردم بناب وجود دارند که دقیقاً به همان صورت در زبانهای فارسی، کردی و ترکی نیز به کار می روند. به طور مثال، این کلمات در زبان مردم آذربایجان و زبان فارسی به طور مشترک استفاده می شوند: صندلی، میز، مداد، کیف، کت، شلوار، جوراب، دامن، بلوز، پالتو، پرتقال، قاشق، تاوه، کمد،فرش، پتو، قفل، کلید، کتاب، قلم، خودکار، خودنویس، پنیر،حمّام، کره، عکس، پنجره، شکر، قند، سنجاق و نظایر آن ها.
دست های از واژه ها نیز وجود دارد که هم خانواده و بسیار شبیه واژه های مورد استفاده در زبانهای فوق الذکر هستنداما عین آن ها نسیتند؛ به ویژه در صورت تجزیه شدن یا داشتن معانی مستقلّ.در این قسمت سعی شده تا تک واژه ایی که در واژه های مرکّب به کار رفته و در معنای واحدی استفاده می شوند آورده شوند. به نظر می رسد این واژه ها ریشه و خاستگاه مشترکی داشته باشند که البتّه اظهارنظر دقیق تر در این مورد مستلزم مطالعات بیشتر است.از جملۀ این موارد نمونه های زیر قابل ذکر هستند:
حرف «آ/ ا»
آلیش = آلیج = آل + ایج = ( آل = آلو = آتش + مکان) به معنای مکان یا محلّ آتش؛
بالیش (که دراصل بالیج بوده) = بال + ایج = مکان پَرمرغ و یا محلّی که با پَر پُرشده است /
آو یااُ(ow) (آو = آب)و (اُ = آب)[۳][در لغت نامۀ دهخدا]
آو = به معنای آب/ و اُ = آب [در لغتنامۀ معین و عمید] (آو = آب) مانند آباد، آبادان، آبادی، مهرآباد.گویش «آوه»، همانند نوشابه و سردابه و نیز وجوه تسمیۀشهرها و آبادیهای کهن چون آوَه ،زاوَه ، ساوَه و گناوَه به آب منسوب یا مربوط است . هم خانوادۀ این واژه ها عبارتاند از:شوراُو (shorow) متشکّل از دو واژۀ«شور» +«اُ»یا (شور + آب)که آب شوری است که بر روی پنیر محلّی می ریزند ؛ اُوریز (owriz) = (اُ + ریز)(آبریز) دراصطلاح کشاورزی به معنای راه آب باغ و بوستان یا همان جوی؛ اُودوغ(owdugh) = (اُ + دوغ) = آب دوغ؛ ترُو (tarow)= (تر + اُ) =نمناک و آبدار؛ ارُو(arow)= (ار + اُ) = روانۀ آب و آبکشی؛
و………………………………. ادامه در کتاب دو جلدی نگاه نگاره ها
اَ = آمدن، آوردن، انجام دادن [۴]در کلمات:اَنیر = آمدن به پایین از بالا ؛ اَم = بیا بخور ؛ اَمیر آمده می خورد ؛ اَپیر = آمدن به طرف پیری ( اَپیریب، اَپیرَمیک ) ؛ اَزیر = آمدن به طرف زیر پا ؛ اَییر = به طرف ذوب شدن می رود ، ذوب شدن را انجام می دهد ؛ اَجیر = برای جیره خواری آمدن ؛ اَدب = آمدن به طرف فرهنگ ؛ دبستان یا اَدبستان= محلّ فرهنگ آموزی،
و…………………. .
توضیح اینکه، ارویش =ارویج (arovij)اَر + ویج (« ش» از زبان ترکی وارد گویش محلّی شده در اصل«ج»می باشد مانند «هویج»←«هویش»، «پیچ» ←«پیش»، «باجارماق»← «باشارماق» ، «قلنج»← «قلش» و ………………….
حرف«ب»………………………………………
حرف«پ»……………………………………….
حرف«ت»……………………………………
حرف«ج»………………………………………
حرف«چ»
چو(çöw) = چوب ، در واژه های:چُپ = چوب ؛ چووکه (çöwka) (چووکه = چوبکه = چوبک) انتهای تاک است که داخل آن یک شاخه از درخت مو کوچک وجود دارد ؛ چُوان(çowan)= ریشۀ چوب یک نوع گیاه که بعد از کوبیدن به جای پودر لباسشوئی استفاده می کردند ؛ چولش (چو + لش) = چوب و ساقۀ سنبل ؛ چارچوا = چهار چوبه ؛ چُومیر= ذغال ؛ چُؤ = چوبی که موقع دسته کردن بیل می زنند؛ چُؤز(zöç) = چوب سرخشده یا ذغال سرخشده؛ چُؤشن =درختزار، بیشه زار؛ چُتوک= تنۀ ریشه دار درخت ؛ چُل = بیشه زار و باغ؛ و ……………………..
حرف«ح»………………………………………
حرف«خ»……………………………………..
حرف«د»…………………………………..
حرف«ر»…………………………………..
حرف«ز»………………………………….
و …………………………………….
میر = خورنده، ( میر محمد ، میر حسن ) در کلمات: اَمیر( ام + میر) = شیر می خورد / خَمیر(خم + میر) = خَم می خورد / خَم برمی دارد / دَمیر(دم + میر ) = حرارت می خورد، حرارت برمی دارد / چُؤمیر(چو + میر) = چوب را می خورد / جَمیر(جَ + میر) = خوردن به صورت جویدن / سُمیر(سُ + میر) = خوردن به صورت مکیدن/ اَم = بخور / اَم مِه = نخور (به خواهر پدر نیز گفته میشود؛ یِمیر = نمی خورد / دولان میر (دولان + میر)= چرخش نمی خورد / او میر = با شکّ خوردن، ایستادن در موقع خوردن، یا تمایل به خوردن، و. ………………………
حرف«ن»……………………………………
حرف «ی»…………………………………………….
اسامی گاو، گوساله، گوسفند بز، و غیره
جامیش [jamish] = گاومیش ماده یا دیشی(dishi) / اَوَرَه (avara) = حیوان کوچکتر از جامیش ماده / بالاخ (balakh) = حیوان کوچکتر از اَوَرَه.
چَل = گاومیش نر یا اَرچَک / چَلچَه = کوچک تر از چَل.
اَنَه = گوسالۀماده / دُیَـه (doya) = گوسالۀ مادۀ کوچکتر از اَنَه / اُچوز (ochuz) = گوسالۀنر / بُوغا (bugha) = گوسالۀ نرکوچکتر از اُچوز / دانا یا جُنجَه = گوسالۀ نر کوچکتر از بوغا.
قویون (goyun) = گوسفندماده / تولی (tuli) =گوسفند مادۀ کوچکتر از قویون / شیشَه =گوسفندنر / آزمان (azman) = گوسفند نر کوچکتر از شیشَه / قوزو (guzu) = گوسفند نر کوچکتر از آزمان.
جِچی = بـزماده / چُوَی (chovay) = بز نر / چَپیش= کوچکتر از بز ماده و نر بالغ / داقّیش(daggish) = کوچکتر از چپیش.
نامگذاری اسامی سنّتی بر مبنای صدا، نوع کار و عمل
و ……………………………………. ادامه در کتاب دو جلدی نگاه نگاره ها
[۱].املای واژه ها و لغات در این قسمت بر مبنای تلفظ و گویش و لهجۀ محلّی ثبت شده است. به نظر نگارنده بسیاری از واژه ها را اگر با همان گویش محلّی بنویسیم و بخوانیم کشف معانی آن ها امکان پذیر خواهد بود. در غیر این صورت با مشکل مواجه خواهیم شد.
[۲]. حمداللّه مستوفی ۱۳۶۲ به نقل از صدرائی ۱۳۸۴ الف، ۳۷
[۳].در معنی واژه های این قسمت، از این منابع استفاده شده است: برزآبادی فراهانی ۱۳۷۶، ۱۷، ۲۶، ۲۸، ۳۴ و ۴۰؛ فرهنگ معین، فرهنگ عمید و لغت نامۀ دهخدا.
[۴].برزآبادی فراهانی ۱۳۷۶، ۱۳-۱۶